خدایا تو را غریب دیدم و غریبانه غریبت شدم ! تو را بخشنده پنداشتم و گناهکار شدم ! تو را وفادار دیدم و هر جا که رفتم بازگشتم ! تو را گرم دیدم و سردترین لحظه ها به سراغت آمدم ! تو مرا چه دیدی که وفادار ماندی ؟؟!! عازم یک سفرم ، سفری دور به جایی نزدیک سفری از خود من تا به خودم مدتی هست نگاهم به تماشای خداست و امیدم به خداوندی اوست … چه تلاش بی فایده ای ؟!؟!؟! خودش رو از قرصهای آرامبخش پر کرده بود اونکه قلبش رو از یاد خدا خالی کرده بود … خدای من ! نه آن قدر پاکم که کمکم کنی و نه آن قدر بدم که رهایم کنی … میان این دو گمم ! هم خود را و هم تو را آزار میدهم … هر چه قدر تلاش کردم نتوانستم آنی باشم که تو خواستی و هرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی … آنقدر بی تو تنها هستم که بی تو یعنی “هیچ” یعنی “پوچ” ! خدایا هیچ وقت رهایم نکن
.
.
.
.
.
.
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها :